خونه ما یه ساختمون خیلی قدیمی بود که از زمان پدربزرگم به ما ارث رسیده بود. من توی اون خونه به دنیا اومدم و بزرگ شدم. از زمان بچه گیهای پدرم اون خونه رو خریده بودن و نمیدونم به چه علتی پدربزرگ خیلی بهش علاقه نشون میداد. خونه خوبی بود ولی خیلی قدیمی ساز و مدل سنتی بود. ما هرچند وقت یه بار یه کم داخلش رو تغییر میدادیم و یه نقاشی یا تغییر دکوراسیون کوچیکی انجام میدادیم که اون حجم از قدیمی بودن خونه به چشم نیاد.

پدر من معلم دبیرستانه و دوستا و همکارای زیادی داره که ما باهاشون رفت و آمد داریم. همشون خونه های نوساز و شیکی دارن و وقتی میومدم خونه ما همیشه مامان به خاطر قدیمی بودن خونه ناراحت بود و به بابا غر میزد و میگفت هر جوری شده باید خونه رو یا عوض کنیم یا یه بازسازی درست و حسابی توش انجام بدیم که از این وضعیت داغون در بیاد و آبرومون جلوی فامیل و دوست و آشنا نره. بابا هم هر بار میگفت اینجا یادگاره آقاجونه و من هیچوقت اینجارو نمیفروشم.

یه سال تابستون با گرم شدن هوا یه مشکل جدید به مشکلاتمون اضافه شد. سوسک و پشه پدرمون رو درآورد. بابا با یه نفر که استاد اینجور چیزا بود صحبت کرد و ازش راجب روش از بین بردن حشرات مشورت گرفت. اونم یه سری توضیحات در مورد نحوه از بین بردن حشرات بهمون داد. مامان و بابا رفتن کلی سم و حشره کش خریدن آوردن و به روشی که اون آقا گفته بود ازشون استفاده کردیم و تموم خونه رو حشره کش زدیم ولی اصلا فایده نداشت و از فرداش دوباره روز از نو روزی از نو.

بابا توی مدرسه با مدرس ها درد دل کرده بوده و گفته بوده که خانمم همش به جونم غر میزنه و به خاطر قدیمی بودن خونه و این زیاد شدن سوسک ها هر شب جر و بحث داریم. یکی از دوستاش گفته بوده که باید زنگ بزنی به شرکت های سمپاشی که بیان کل خونه رو برات سم بزنن. با همسایه ها هم صحبت کنی که حتما هم زمان اونا هم توی چاه سم بریزن و مشاعات و حیاط و راه پله ها هم باید حتما از همون سم ریخته بشه که کارتون دیگه یه بارگی بشه.

بابا اومد خونه و موضوع رو مطرح کرد. نظر مامان و ماهارو پرسید و بعدش شروع کرد به زنگ زدن به موسسه های مختلف برای اعزام مامور سم پاش. بالاخره یه جا رو پیدا کرد که هم قیمتشون خوب بود و هم ضمانت میکردن که تا یک سال به هیچ عنوان پشه و سوسک و هیچ موجود این مدلی توی خونمون پیدا نشه. بابا طبق عادت یه کم در مورد قیمت باهاشون چونه زد و بعد قرار شد که آخر هفته بیان که بعد از تموم شدن کارشون ما بتونیم بریم خونه یکی از اقوام وفرداش برگردیم و خونه رو تمیز کنیم.

روز قبلش ما همه خوراکی هارو از خونه خارج کردیم. هرچی لباس و وسیله ای بود که میشد داخل کمد یا کشو بذاریم جمع و جور کردیم که در معرض سم قرار نگیرن. خلاصه که کلی از صبح تا شب در حال جمع و جور کاری بودیم. خونه بزرگ بود و یه عالمه خرت و پرت همه جا ولو بود. هر کدوم یه طرف کار رو گرفتیم تا کار سریعتر پیش بره. هرچی دستمال و حوله بود از جلوی دست برداشتیم. خلاصه اندازه یه اثاث کشی کار کردیم و چیز میز بسته بندی کردیم.

وقتی اومدن همه رفتیم توی ماشین. خواهرم دائم کتاب دستش بود و برای امتحانش درس میخوند. من با گوشیم بازی میکردم. مامان و بابا هم یکسره با هم جر و بحث میکردن و به جون همدیگه غر میزدن. سمپاشی که تموم شد بابا پول اون بنده خداهارو داد و ما هم سوار ماشین شدیم رفتیم شب خونه خاله اینا موندیم. حالا اینکه اون شب چطوری بر ما گذشت رو کار ندارم ولی فکر اینکه فردا برگردیم باید کل خونه رو بشوریم و تمیز کنیم دست از سرمون برنمیداشت.

فردا صبحش بعد از خوردن صبحانه خاله هم حاضر شد و با ما اومد که کمکمون کنه. در خونه رو که باز کردیم بوی یه سم خیلی تند زد توی دماغمون و داشت حالمون بد میشد. در و پنجره هارو باز کردیم. همگی ماسک زدیم. یکی یه دستکش دستمون کردیم و تا تونستیم همه جا رو سابیدیم و پاک کردیم و شستیم.انقدر دستمال کشیدیم و ظرف شستیم که از حال رفتیم. کلی هم بابا برامون مواد شوینده و اسکاچ و از این جور چیزا خرید.

شب دیگه با خیال راحت دراز کشیدیم جلوی تلویزیون که خستگی در کنیم که یهو خواهرم جیغ زد و گفت: سوسک سوسک. همه با تعجب همدیگرو نگاه کردیم. شوک شده بودیم. اینهمه زحمت و کار برای از بین بردن همین سوسکها بود. ولی کلا هیچ اثری نکرده بود. تازه انگار فعالتر هم شده بودن. بابا که از ناراحتی و عصبانیت سرخ شده بود. مامانم فقط زیر لب غر میزد و بد و بیراه میگفت به سمپاش ها و بابا و معلمهای مدرسه که به بابا پیشنهاد این کار رو داده بودن.

زنگ زدیم به شرکت و گفتیم که کارشون بی نتیجه بوده و اثری نداشته. گفتن شما باید تا یه هفته سم هارو نمیشستین که روی سطوح باقی میموندن و باعث مردن حشرات میشدن . اینجوری که بلافاصله همه جا رو تمیز کردید کلا نتیجه کار به صفر میرسه و اصلا انگار نه انگار که سمپاشی کردید. بابا گفت خوب از اول به ما میگفتید. گفتن: خودتون باید میدونستید یا اینکه میپرسیدید از ما و خیلی راحت از زیر بار مسئولیت شونه خالی کردن. اینجوری شد که ما یه خونه تکونی الکی کردیم و خونمون بازم سوسک داشت.