توی خانواده ما همه بچه ها از کوچیکی باید ورزش کنن. همه پدر و مادرا بچه هاشونو از همون سن کم به سمت یه رشته ورزشی متمایل میکنن و دیگه تکلیفشون معلوم میشه. باید تا تهش برن و کم نیارن. اگر یه بچه به هیچ ورزشی علاقه نشون نده دیگه تو اون شرایط وظیفه پدر و مادرشه که به صلاح دید خودشون یه رشته ورزشی رو انتخاب کنن و بچشونم حق نداره مخالفت کنه. این قانون هم از دوره پدربزرگ پدرم بوده و تا نسلهای بعد ادامه پیدا کرده.

من 4 سالم بود که هم استخر ثبت نامم کردن برای یادگیری شنا و هم کلاس ژیمناستیک. حقیقتش با اینکه عاشق آب و دریا و آب بازی بودم ولی از استخر خیلی ترسیدم و اصلا تمایلی به شنا پیدا نکردم. ولی کلاس ژیمناستیک رو خیلی دوست داشتم و با مربی و بقیه بچه ها هم ارتباط خوبی برقرار کردم. با همه دوست شده بودم و دلم نمیخواست دیگه اصلا از کلاس بیرون بیام. همین علاقه زیاد من به ورزش باعث شد که تا پایان دوره ابتدایی همیشه باشگاه رو ادامه بدم.

اواخر دبستان کم کم دیگه چون وزنم رفت بالا و از طرفی هم درس های مدرسم خیلی زیاد و سخت شده بود دیگه باشگاه رفتنم یک درمیون شد و کم کم دیگه انقدر درگیر درسها و امتحانا شدم که کلا ورزش رو کنار گذاشتم . البته اون افزایش وزن هم بی دلیل نبود چون احساس میکردم پیش بقیه داره آبروم میره و نمیتونم از پس یه سری از حرکت ها بربیام که اون چاقی هم دلیلش غذاهای چرب و خوشمزه مامانم بود که هر وعده بهمون میداد.

این دوری از ورزش و باشگاه باعث شد من کرخت و چاق بشم. دیگه باشگاه نرفتم تا وقتی که دبیرستانم تموم شد و وارد دانشگاه شدم. وقتی توی کلاسهای دانشگاه میدیدم که همه هم سن و سالهام قلمی و باربی هستن اصلا از خودم بیزار میشدم. چاقی و اضافه وزن از یه طرف , زانو درد و کمر درد هم از طرف دیگه باعث شد دوباره تصمیم بگیرم که برم باشگاه و یه ورزشی رو انتخاب کنم و تا تهش پیش برم. آخه همه این سالها کل خانواده شماتتم کردن که چرا مثل بقیه بچه ها ورزشت رو ادامه ندادی.

من رشته بسکتبال رو انتخاب کردم . از بچگی بسکتبال رو دوست داشتم. روزای اول خیلی برام سخت بود ولی کم کم اصول و قوانینش رو یاد گرفتم. هر روزی که میگذشت علاقم به این رشته بیشتر میشد. انقدر توی باشگاه میموندم و ورزش میکردم که هوا تاریک میشد. خیلی سریع اضافه وزنم از بین رفت و تونستم اعتماد به نفس سابق رو به دست بیارم. توی باشگاه با یه خانمی آشنا شدم که معلم خصوصی زبان بود و توی یه موسسه تدریس خصوصی کار میکرد. وقتی دید من خیلی توی رشته تاریخ نمراتم خوبه و دارم 7 ترمه تمومش میکنم و میخوام ارشد هم شرکت کنم, برام توی آموزشگاهشون کار جور کرد و منم رفتم توی لیست دبیران اون موسسه.

همزمان هم درس میخوندم و امتحانات ترم آخرم رو میدادم هم برای کنکور کارشناسی ارشد آماده میشدم و هم به ورزشم ادامه میدادم. وقتی سر کار هم رفتم دیگه شرایطم پیچیده تر هم شد و فشار روم خیلی افزایش پیدا کرد. شروع مسابقات بسکتبال بین باشگاهی بود و ما باید هر روز تا غروب تمرین میکردیم. من شبی 2 ساعت بیشتر نمیخوابیدم. گاهی انرژی زا میخوردم که بتونم خودم رو سرپا نگه دارم و به همه کارام به موقع برسم.

یه روز صبح دیگه نتونستم از جام بلند بشم. از ضعف و خستگی دیگه نا نداشتم. به قدری داغون و له بودم که حس و حال دست و صورت شستن هم نداشتم. ته گلوم میسوخت و بدن درد داشتم. توی استخونهای دست و پاهام انگار خالی بود. چشمام به شدت درد میکرد. توی گوشام انگار باد پیچیده بود. حالا دقیقا همون روز هم باید خونه یه شاگردم میرفتم هم باید برای امتحان فردام حسابی درس میخوندم هم عصرش تمرین داشتیم که حضورم توی تیم واجب و ضروری بود ولی به معنای واقعی لمس شده بودم.

تماس گرفتم آموزشگاه و کلاس دانش آموزم رو کنسل کردم. با مربی باشگاه هم تماس گرفتم و گفتم که حالم اصلا خوب نیست و نمیتونم برم سر تمرین. یکم غر زد ولی اهمیتی ندادم. فقط در حد قبولی برای امتحانم درس خوندم و بقیه روز رو همش خواب بودم. غروب انقدر حالم بد شد که رفتم دکتر. ویروس جدید بود. ویروس خیلی بد و اذیت کننده ای که واقعا من رو انداخت. من فرداش با آژانس رفتم سر جلسه امتحان و با هر جون کندنی بود امتحانم رو دادم و برگشتم. تا یک هفته سر تمرین نرفتم و همه شاگردام هم کنسل شد.

اون ویروس لعنتی بی موقع باعث شد که من به مسابقات نرسم و این بزرگترین حسرت زندگیم شد. همه شاگردام رو از دست دادم چون با نرفتن من از طرف آموزشگاه براشون مدرس جدید فرستادن و دیگه درآمدم از این راه به صفر رسید. نمره اون امتحانم خیلی کم شد و معدلم رو آورد پایین. من که همیشه نمرات بالا میگرفتم این بار به خاطر مریضی به زور فقط یه نمره قبولی گرفتم و این خیلی برام سنگین تموم شد. انقدر اثر ویروس توی بدنم زیاد بود که تا حدود یک ماه اصلا نمیتونستم درست مثل قبل ورزش کنم و مربیمون ازم ناامید شد. منم دیگه کلا از ورزش زده شدم از بس افت کرده بودم.