همیشه برای خونه تکونی عید و وقتایی که اثاث کشی میکردیم یه کارگر از این شرکت های نظافتی میگرفتیم که بیاد و کل خونه رو تمیز کنه و خودمون فقط خورده کاریا و کارای ریز و شخصی رو انجام میدادیم. هر بارم به یه موسسه زنگ میزدیم و خیلی برامون فرقی نداشت که کارگر خانم باشه یا آقا فقط مهم این بود که جون دار و قوی باشه و آدم کاری و دلسوزی باشه که از زیر کار در نره و علاوه بر اینها دست کج و هیز هم نباشه که داره میاد توی خونه و زندگی آدم همش تن و بدنمون نلرزه.

سالی که خانمم سر پسر دومیم باردار بود برای خونه تکونی شب عید دیگه پا به ماه بود و واقعا وزنش زیاد شده بود کلا توان و انرژی هیچ کاری رو نداشت. پسر دومم اول اردیبهشت به دنیا اومده و شب عید خانمم تقریبا 8 ماهه باردار بود و چون خیلی هم بچه درشت بود دیگه کلا نمیتونست کاری برای خونه انجام بده. زنگ زدم به یه مرکز نظافت منازل و گفتم که یه کارگر خانم بفرستن دو سه روزی بیاد خونه و همه جا رو کامل تمیز کنه و به خانمم کمک کنه.

روزی که قرار بود کارگر بیاد ازشرکتشون زنگ زدن به من و گفتن که چون شب عید خیلی سرمون شلوغه خانم هایی که کار میکنن همه از قبل وقتشون پر شده و الان فقط آقا داریم. با خودم گفتم عیب نداره بذار بفرستن فوقش به خواهرم میگم بره خونه پیش خانمم که تنها نباشه و نترسه چون خودم که سر کار بودم و نمیتونستم خونه بمونم. فقط خیلی تاکید کردم که حتما آدم مطمئن و به درد بخوری بفرستن که از پس کار بر بیاد و دردسر هم درست نکنه.

اولین روزی که اومد خودم مرخصی ساعتی گرفتم و دیرتر رفتم که کل کارا رو بهش توضیح بدم و ببینم خوب کار میکنه یا نه. وقتی هم که میخواستم برم به خانمم و خواهرم سپردم که حواسشون باشه از زیر کار در نره. بعد از ظهر که زنگ زدم خونه پسرم گفت: بابا این آقاعه خیلی مامان و عمه رو عصبانی کرده. گفتم چرا؟! گفت همش سیگار میکشه و با موبایلش حرف میزنه. اصلا خوب کار نمیکنه. یه سره میگه برام چایی بیارید. مامان خیلی ناراحته. با خودم گفتم این بچست یه چیزی میگه برای خودش.

فردای اون روز نزدیکای ظهر خانمم زنگ زد و با عصبانیت گفت: میشه به شرکتشون زنگ بزنی بگی اینو عوض کنن؟ گفتم چرا آخه؟ گفت والا دیوانمون کرده از بس حرف میزنه. اصلا درست کار نمیکنه و گوش به حرف نمیده. گفتم گوشی رو بده بهش. آقاعه گوشی رو گرفت و گفت: داداش چقدر این زنا شلوغش میکنن. من به ارواح خاک بابام از صبح دارم یکسره میشورم و تمیز میکنم. من معلم بودم چون با یه بچه توی کلاس دعوام شد از مدرسه بیرونم کردن. الان مجبورم این کار رو انجام بدم. من تحصیلکرده هستم.

مونده بودم چی بگم و چی کار کنم. خانمم به شدت قاطی کرده بود و همش داد و بیداد میکرد. اون آقا هم مینالید که من مدرس بودم و کلی درس خوندم که برای خودم یه کسی بشم حالا وضعم این شده. نمیدونستم باید دلم به حال اون بسوزه یا خودم. کلی پول برای این سه روزه ریخته بودم به حساب اون شرکت و الان دیگه امکان تعویض شخص یا کنسلی وجود نداشت و منم بلا نسبت مثل خر توی گل گیر کرده بودم و حسابی مستاصل شده بودم.

به خانمم گفتم بهش بگو بره من خودم میام خونه کارا انجام میدم . یکم غر زد و گفت اگه میخواستیم خودمون کار کنیم پس چرا دیگه پول دادیم به اینا. ولی بعد دیگه قانع شد که اعصاب و حال خوب برامون مهمتر از پولیه که به اونا دادیم. اون آقا رو فرستادیم رفت. کلی هم قسممون داد که توروخدا به شرکت نگید که من زود رفتم چون اگه بفهمن پولم رو کامل بهم نمیدن. منم بهش قول دادم که چیزی به مدیرشون نگم تا بتونه مزدش رو کامل دریافت کنه.

خودم عصر زودتر مرخصی گرفتم و رفتم خونه. دیدم خانمم با خواهرم دارن آروم آروم کارایی رو که از دستشون بر میاد انجام میدن. منم لباس عوض کردم و شروع کردم به ادامه کارها. زیرمبل ها پر از روزنامه های خیس خورده بود. همه لبه پنجره ها ته سیگار ریخته بود. دیوارا مالا مال و رده رده شده بودم و قشنگ معلوم بود که خیلی شل و ول دستمال کشیده. رفتم شیشه پاک کنم دیدم پنجره رو باز کرده بوده که سیگار بکشه پرده گیر کرده لای پنجره پاره شده. خلاصه به همه جا یه گندی زده بود.

من برای 3 روز کارگر رزرو کرده بودم ولی انقدر اون آقا بد کار کرد و خرابکاری کرد که زنگ زدم به موسسه و گفتم روز بعدی رو کلا منصرف شدم و نیازی نیست که بفرستنش. پرسیدن چیزی شده؟ منم چون قول داده بودم حرفی نزنم گفتم نه دیگه کارامون تموم شده و نیاز نداریم. اونا هم گفتن: ولی پول رو نمیتونیم بهتون پس بدیم. گفتم : اشکال نداره  مهم نیست ولی ته دلم اصلا راضی نبودم که پولم رو پس ندن و الکی برای کارگر نیومده هزینه کرده باشم.

اون روز و فرداش ما همگی بسیج شدیم و کل خونه رو تمیز کردیم. بیشتر از اون که بخواد کثیفی از قبل باشه خرابکاریهای خود اون آقا برامون دردسر درست کرده بود. با خاکستر سیگارش پارچه مبل رو سوزونده بود. خاک روی لوستر رو ریخته بود روی رومیزی قلاب بافی ابریشم. اشتباهی با گاز پاک کن شیشه های میز رو پاک کرده بود و شیشه کدر شده بود دیگه تمیز نمیشد. خلاصه بیشتر از اونکه بخواد مفید باشه برامون دردسر ساخته بود. اون عید و خونه تکونی قبلش برامون درس عبرت شد و بعد از اون همیشه سعی کردیم به کمک خانواده کارهامونو انجام بدیم و دیگه هیچوقت از اینجور شرکت های بی نام و نشون کسی رو نگرفتیم که داستان نشه برامون.