صبح یک روز سرد و ابری آبان ماه بود. ساعت 7 مامان مثل روزای دیگه صداش کرد و گفت: حمیدرضا زود باش دیرت میشه ها. پاشو صبحانتو بخور تا بابا نرفته برسوندت تا مدرسه. امروز خیلی سرده سوز میاد. پیاده بری خدایی نکرده سرمامیخوری.

کش و قوسی به خودش داد و با هر سختی بود از زیر پتو اومد بیرون. آبی به دست و صورتش زد و لقمه نون و پنیری که مامان آماده کرده بود رو خورد. سریع لباسهاشو پوشید که با سرزنش های بابا به خاطر دیر کردنش مواجه نشه.

تمام مدت فکرش درگیر درس ریاضی امروز بود.از روز شنبه که دبیر ریاضی درس جدید داده بود کلا هیچی یاد نگرفته بود و هر بار هم که با دوستاش راجب ریاضی صحبت میکرد بیشتر نا امید میشد.

عبارتهای جبری. یه سری عدد و حروف انگلیسی که پشت سرهم ردیف شدن و اون اصلا نمیدونست که باید باهاشون چکار بکنه. در صورتی که همیشه عاشق درس ریاضی بود و سر کلاس خیلی زود همه چیز رو یاد میگرفت.

بالاخره به مدرسه رسیدن و مجبور بود که از فکرو خیالاتش بیرون بیاد.از بابا تشکر کرد و بعد از خداحافظی و سفارشای همیشگی بابا که شیطنت نکن و حواست به درسات باشه و…. وارد حیاط مدرسه شد.

مامان راست میگفت. واقعا روز سردی بود. دستاش توی جیب کاپشنش یخ کرده بود. سرما به پوست صورتش میخورد و احساس میکرد صورتش پر سوزن شده. با هر بازدم کلی بخار از دهنش خارج میشد.

از دور امیرعلی رو دید. دوست صمیمی و قدیمیش. از کلاس سوم باهم دوست بودن و خوشبختانه زمانی هم که دوره دبستانشون تموم شده بود برای ثبت نام تو مدرسه جدید هر دو خانواده به نتیجه مشترک رسیده بودن و اونها میتونستن این دوستی رو ادامه بدن.

امیرعلی بعد از سلام واحوال پرسی گفت: راستی حمید تو مساله های ریاضی رو حل کردی؟ من که کلی کلنجار رفتم و با کمک گرفتن از بابام به زور حلشون کردم.

حمیدرضا گفت: من خیلی فکر کردم. اینجوری نصفه و نیمه یاد گرفتن اصلا به دلم نمیشینه امروز حتما باید هم با معلم ریاضی خودمون و هم با معلم ریاضی کلاس روبه رویی صحبت کنیم.ازشون خواهش کنیم یه بار دیگه درس رو برامون توضیح بدن تا شاید بهتر بتونیم مفهومشو درک کنیم.

در حال صحبت کردن سر موضوع ریاضی و مساله هاش بودن که زنگ خورد و با صف وارد کلاسها شدن. زنگ اول تاریخ داشتن که به خوبی و خوشی سپری شد و زنگ تفریح به صدا درومد.باهم رفتن جلوی اتاق معلمها و از آقای مجدآبادی دبیر ریاضیشون درخواست کردن که مبحث عبارتهای جبری رو یک بار دیگه با حوصله و با چندتا مثال براشون توضیح بده و ایشون هم قبول کردن.

آقای مجد آبادی عبارتهای زیر رو نوشتند:

او توضیح داد که در عبارتهای جبری تا وقتی که اعداد و حروف پشت سرهم هستند و هیچ علامت جمع یا منهایی بینشون نیست ما آنها را یک جمله در نظر میگیریم. به محض آنکه به علامت + یا _ میرسیم آن جمله تمام شده و جمله بعدی شروع میشود. در ضمن هر عدد تنها و یا حتی یک تک حرف انگلیسی نیز به تنهایی یک جمله محسوب میشود پس در مثالها میبینیم که اولی 4 جمله دارد. دومی سه جمله و آخری 2جمله ای است.

امیرعلی پرسید: وقتی تو صورت سوال میگن عبارتهای جبری زیر را ساده کنید باید چکار کنیم؟

آقای مجد آبادی عبارتهای زیر رو نوشتن که با حل آنها کاملا توضیح رو بیان کنن

آقای مجدآبادی گفتن: هروقت توی یک عبارت جبری دوتا جمله داشته باشیم که هم نوع باشن یعنی حروف انگلیسی کاملا یکسانی باشن اونوقت میتونیم ضرایب اونارو باهم جمع وتفریق کنیم مثلا :

و دقت کنید که جملاتی که هم نوع نداشته باشن به همون شکل اولشون باقی میمونن و اصلا با جمله های دیگه جمع و منها نمیشن.

حمیدرضا لبخند معناداری زد و با رضایت کامل از اینکه تونسته بود با این توضیحات درس رو یادبگیره از دبیر ریاضی صبور و محترمشون تشکرکرد و باخیال راحت رفت که با حل مثالهای بیشتر تسلطش رو روی این مبحث بالا ببره و مثل همه مباحث دیگه ریاضی از حل تمریناش لذت ببره.

اون شب قبل از خواب با خودش فکرمیکرد که چقدر خوبه که دبیر ریاضی مهربونی دارن که هربار ازش کمک خواستن دریغ نکرد و حالا حمیدرضا به تدریس ریاضی علاقمند شده و به این فکر میکنه که یه روزی خودشم معلم بشه و بتونه به بچه ها تو یادگیری درسها کمک کنه.

بچه ها ریاضی درس شیرینیه . ازش نترسید. باهاش دوست بشید. یاد بگیرید و حل کنید. ریاضی رو مثل درسای دیگه نمیشه خوند. باید مداد دستتون بگیرید و تا میتونید با مثال ها و مسا له هاش سرو کله بزنید تا به جواب برسید. ایشالله که موفق میشید.